حسن یوسف

سلام

اتفاق خوب امروز زینبیه بود . 

تو خونه مدام باید به سین جین های شیرین بچه ها گوش بدم ، نمی تونم به بازیشون بی تفاوت باشم ‌. همه ی مطالب رو جمع کردم . مونده ربطش به هم تا این بیان مسأله بوق هم تموم بشه . برای فرار از بیان مسأله مثلا کتاب « موهبت روان درمانگری یالوم‌»  رو میخوندم و خودم رو آروم میکردم که بالاخره اینم کتاب تخصصی هست که بعدا به دردت میخوره. ولی خودم می‌دونم که دارم از این بیان مسأله فرار میکنم 

بعد دو هفته کش و قوس کردن تازه به ذهنم رسید که شاید این اطراف کتابخونه باشه . رفتم کتابخونه مسجد باز نبود . رفتم سمت زینبیه. در زدم . کسی چیزی نگفت . دستگیره رو چرخوندم  در باز شد . هیشکی نبود و من . 

اونجا هم ولی کتاب یالوم رو خوندم . حداقل اینه که تموم شد . جای آرامش بخش و دوست داشتنی بود . یه حیاط داشت که هیشکی برگاش رو جارو نکرده بود و درختا لخت . دیگه شما تصور کن 

به این نتیجه رسیدم که باید برم مشاوره . چون روان درمانی خیلی طول می‌کشه و هزینه بره . باید خودم رو از خیلی چیزا راحت کنم . خسته ام .‌‌‌‌از خودم . از تناقضاتم . دلم میخواد با یکی وابسته باشیم و دلم نمی‌خواد یکی مدام اویزونم باشه . یه موجود خود درگیر دیگه :)

 

بعد مسجد اومدم خونه . ولی خوشبختانه بعد نگاه کردن نیلز و آنه . هنوز یه کتاب دیگه از یالوم داشتم که نرم سر بیان مسأله 

البته این روزا چند صفحه ای هم اصول کافی میخونم 

 

پ.ن ۱ : بیان مسأله یه قسمت از پروپوزال هست . پروپوزال اگه نمی‌دونین چیه که خب بیخیال .دونستنش به درد خاصی نمیخوره

پ.ن ۲ : دوست داشتم رو برگاش دراز بکشم و قلت بزنم 

پ.ن ۳ : اصول کافی ربطی به مرحوم کافی نداره . از منابع حدیثی شیعه است که مرحوم شیخ کلینی نوشته 

  • حسن یوسف

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی