- ۹۸/۰۹/۰۷
- ۰ نظر
سلام
اتفاق خوب امروز زینبیه بود .
تو خونه مدام باید به سین جین های شیرین بچه ها گوش بدم ، نمی تونم به بازیشون بی تفاوت باشم . همه ی مطالب رو جمع کردم . مونده ربطش به هم تا این بیان مسأله بوق هم تموم بشه . برای فرار از بیان مسأله مثلا کتاب « موهبت روان درمانگری یالوم» رو میخوندم و خودم رو آروم میکردم که بالاخره اینم کتاب تخصصی هست که بعدا به دردت میخوره. ولی خودم میدونم که دارم از این بیان مسأله فرار میکنم
بعد دو هفته کش و قوس کردن تازه به ذهنم رسید که شاید این اطراف کتابخونه باشه . رفتم کتابخونه مسجد باز نبود . رفتم سمت زینبیه. در زدم . کسی چیزی نگفت . دستگیره رو چرخوندم در باز شد . هیشکی نبود و من .
اونجا هم ولی کتاب یالوم رو خوندم . حداقل اینه که تموم شد . جای آرامش بخش و دوست داشتنی بود . یه حیاط داشت که هیشکی برگاش رو جارو نکرده بود و درختا لخت . دیگه شما تصور کن
به این نتیجه رسیدم که باید برم مشاوره . چون روان درمانی خیلی طول میکشه و هزینه بره . باید خودم رو از خیلی چیزا راحت کنم . خسته ام .از خودم . از تناقضاتم . دلم میخواد با یکی وابسته باشیم و دلم نمیخواد یکی مدام اویزونم باشه . یه موجود خود درگیر دیگه :)
بعد مسجد اومدم خونه . ولی خوشبختانه بعد نگاه کردن نیلز و آنه . هنوز یه کتاب دیگه از یالوم داشتم که نرم سر بیان مسأله
البته این روزا چند صفحه ای هم اصول کافی میخونم
پ.ن ۱ : بیان مسأله یه قسمت از پروپوزال هست . پروپوزال اگه نمیدونین چیه که خب بیخیال .دونستنش به درد خاصی نمیخوره
پ.ن ۲ : دوست داشتم رو برگاش دراز بکشم و قلت بزنم
پ.ن ۳ : اصول کافی ربطی به مرحوم کافی نداره . از منابع حدیثی شیعه است که مرحوم شیخ کلینی نوشته